بسم الله الرحمن الرحیم
رتبه شرکت کنندگان مسابقه نقاشی برگزار شده از طرف شرکت نفت در تاریخ هفده بهمن ماه 93در فایل ذيل قرار داده شده است .
اين مسابقه با دو موضوع از داستانهايي از امام حسن عسكري از كتاب "چهل داستان و چهل حديث از امام حسن عسكرى عليه السلام"تأليف آقاي عبدالله صالحي كه اين دو داستان در اين كتاب از منابع اصول كافي و ينابيع المودة آورده شده است برگزار گرديد.
متن بازنويسي شده داستانها:
اسب سركش
روزي امام حسن عسکری (علیه السلام)براي خريد يك اسب به بازار حيوان فروشان آمد. در بازار سر وصداي بسياری به گوش مي رسيد اما به محض ورود امام همه ساكت شدند حتي حيوانات . امام (عليه السلام) از يكي از دلالان خواست كه اسبي برايشان بياورد دلال رفت و اسب چموش و سركشي كه به هيچ كس سواري نمي داد و به همين دليل هم روي دستش باد كرده بود را براي امام آورد اما با تعجب ديد كه اسب به راحتي به امام سواري داد همين كه امام خواست برود دلال جلو آمد و گفت من پشيمان شده ام واين اسب را نمي فروشم حضرت هم به راحتی اسب را به او پس داد هنوز امام چند قدمي از بازار دور نشده بود كه دلال سراسيمه خودش را به ایشان رساند و گفتخواهش مي كنم اين اسب را از من بخريد چون به كسي جز شما سواري نمي دهد.
دعاي باران
در زمان حكومت معتمد عبّاسى خشكسالى شد و همه جا را قحطى فرا گرفت ، لذا خليفه دستور داد كه مردم نماز باران به جاى آورند تا رحمت الهى نازل گردد.مردم سه روز نماز باران خواندند ولى خبرى از بارش باران نشد، تا آن كه مسیحیان به همراه يكى از راهبانشان حركت كردند و چون به بيابان رسيدند، راهب دست به سوى آسمان بلند كرد . در اين هنگام ابرى پدیدار شد و شروع به باريدن كرد.
روز دوّم نيز مسیحیان به همراه همان راهب حركت كردند و چون راهب دست به سوى آسمان بلند كرد - همانند روز قبل - ابرى نمايان گشت و باران فرود آمد.
به دنبال این ماجرا گروهی سست ایمان ازمسلمانی برگشته و مسیحی شدند. خلیفه دست به دامان امام حسن عسکری (علیه السلام) شد و از حضرت خواست که دین جدشان را یاری کند.حضرت فرمود : اجازه بده راهب مسیحی بار دیگر هم دعای باران کند آنگاه در مقابل دیدگان مردم آنچه را در دستش پنهان کرده از او بگیرید.
راهب روز سوم هم دعا کرد و بارش باران آغاز شد مأموران در همین لحظه به سراغش آمدند و تکه استخوان کوچکی را که در دست گرفته بود از او گرفتند و به امام دادنددر همین هنگام بارش باران همقطع شد . امام به راهب فرمود: دوباره برای آمدن باران دعا کن راهب که دیگر چیزی در دستش نبود هرچه دعا کرد باران نیامد .
آنگاه امام به مردم فرمود :آنچه این راهب در دستش گرفته بود استخوانی از یکی از پیامبران الهی بود و به واسطه آن نیز باران می آمد . فرموده ی امام را آزمایش کردند و دیدند دیگران هم اگر آن استخوان را در دست بگیرند و دعا کنند،باران می آید .شور و شادی جمعیت را فرا گرفت ولی در میان جمعیت سرهای زیادی نیز از شرمندگی پایین بود .
دراين مسابقه 123نفر شركت كرده بودند كه رتبه بندي آنها در فايل ذيل قرار داده شده است
فرمت فایل به صورتEXCELمی باشد.
دریافت فایل:
نتيجه مسابقه نقاشي شركت نفت 93
+ نوشته شده در شنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۳ ساعت 9:20 توسط علی اکبر رستگار
|